حضور قلب، فقط اونجایی که وسط فراز نود دعای جوشن، با لنگه کفش علی، بذاری دنبال یه سوسکِ چقر و بدبدن! و آخرش جنازه ش رو از میون جیغ و فریاد حضار، از لای چادر خانما بکشی بیرون!
یا وسط بعلی بن موسی گفتنهات، یهو پسر، قرآن روی سرت رو بدزده، و تو یادت بره داشتی خدا رو به کی قسم میدادی!
خدایا! هنر اینه که این دعاهای شکسته بسته و احیای درب و داغون امثال منو قبول کنی، وگرنه پذیرفتن دعای باحالا و مخلصا که خدایی نمیخواد!